۱۰ تصمیم و انتخاب بد و ناراحت کننده در بازیهای ویدیویی
کسینوس-تصمیمها و انتخاب های فراوانی در بازیهای ویدیویی وجود دارند که هر کدام، عواقب و نتایج خاصی را در ادامه راه به همراه میآورند. گاهی اوقات انتخاب بین دو یا چند تصمیم در یک بازی نقش آفرینی آن قدر برای بازیباز چالش برانگیز و حساس میشود که چند دقیقهای را میتوان با تصمیمها و عواقب آنها فکر کرد. در طرف دیگر، بسیاری از بازی های ماجرایی و داستان محور بارها به ما ثابت کردهاند که حتی انتخاب یک دیالوگ میتواند خیلی سخت تر و چالش برانگیزتر از چیزی باشد که فکر میکنیم! گاهی اوقات، حتی مرز میان تصمیم خوب و بد مشخص نیست و تصمیم گیری حتی سخت تر از گذشته میشود. همه ما تا به حال در بازیهای ویدیویی، تصمیماتی را اتخاذ کردهایم که به آن ها افتخار نمیکنیم و میدانیم که این انتخاب ها، بد و ناراحت کننده بوده است. در این مطلب قصد داریم تا نگاهی به همان تصمیم ها و انتخاب های بد و ناامید کننده بیندازیم و آن ها را با هم مرور نماییم. با ما همراه باشید.
توجه: در این مطلب ممکن است نقاط حساسی از داستان بازی های مختلف لو برود یا به اصطلاح، اسپویل شود.
Genophage – بازی Mass Effect 3
در فصل اولِ آخرین نسخه از سه گانه مشهور و دوست داشتنی Mass Effect، داستان و ماجرای بازی پیرامون درگیری بین چند نژاد موجود در دنیای بازی پیگیری میشود و نژادهای turians و salarians و krogans با یکدیگر وارد جنگ و نبرد شدهاند و همه اینها در حالی است که بزرگترین تهدید برای تمام موجودات روی زمین، یعنی ریپرها (Reapers) روز به روز قدرتمند تر میشوند. در همین وضعیت، یک قرارداد جدید بین فرمانده شپرد (Commander Shepard) و نژاد krogans وضع میشود. این قرارداد به این صورت است که شپرد و یارانش، داروی مخصوص اسلحه genophage (اسلحهای بایولوژیکی که krogans را به مرز انقراض رسانده است) را فراهم میکنند و در عوض، krogans نیز باید به گروه شپرد، پشتیبانی همه جانبه برساند. اما قضیه میتواند به همین سادگی پیش نرود و اتفاقات ناراحت کننده و عجیبی رخ دهد. بازیبازان در بازی Mass Effect 3 میتوانند انتخاب کنند که به قرارداد وضع شده عمل نکرده و با پشت کردن به آن، یک داروی تقلبی را جایگزین داروی واقعی سازند تا genophage بدون تغییر به کار خود ادامه دهد و Kroganها را از یکدیگر متفرق سازد. اگر بازیبازان در طول بازی Mass Effect 3 چنین تصمیمی را بگیرند، نه تنها یک نژاد کامل را از صفحه هستی نابود میکنند، بلکه باعث میشوند که فرمانده شپرد، به روی Mordin Solus که یکی از بهترین شخصیتهای سری است، اسلحه بکشد.
مشاهده کردن شکنجه – بازی Metal Gear Solid
شاید زمانی که بازی Metal Gear Solid عرضه شد، ابزار و امکانات برای بازیبازان و استودیوهای بازیسازی برای روایت کردن یک داستان کافی نبود و آنها نمی توانستند مانند یک فیلم سینمایی، میان پرده به نمایش بگذارند و داستان را به شکل فیلم مانندی روایت کنند اما هیدئو کوجیما با آغاز سری Metal Gear Solid، تمام این معادلات را بر هم زد و ثابت کرد که میتوان بازی داستان محور و سینمایی ساخت! در یک نقطه از داستان بازی Metal Gear Solid، سالید اسنیک (Solid Snake) توسط لیکویید اسنیک (Liquid Snake) و ریوالور آسلات (Revolver Ocelot) دستگیر میشود و برای لو دادن اطلاعات، به شدت زیر شکنجه میرود. پس از مدتی، بازی بازان این امکان را دارند تا با زدن کلیدی، اطلاعات را لو بدهند و از شکنجه شدن بیش از حد سالید اسنیک، جلوگیری کنند. در طرف دیگر، آنها همچنین میتوانند با فشردن کلیدهای دیگر، از لو رفتن اطلاعات سری جلوگیری کنند و تنها نظاره گر شکنجه شدن اسنیک توسط آسلات و لیکویید اسنیک باشند. قطعا انتخاب هر کدام از این تصمیمها، میتواند دردناک و ناراحت کننده باشد اما بد نیست اشاره کنیم که اگر اطلاعات را لو بدهید، نتایج و عواقب بسیار بدی به همراه خواهد داشت. به عنوان مثال، Meryl که یک شخصیت دوست داشتنی در بازی است، کشته میشود و در صحنههای پایانی بازی، Huey جای او را پر میکند.
تصمیم نهایی – بازی Grand Theft Auto 5
شاید سری بازی های Grand Theft Auto برای قرار گرفتن در این مطلب، مناسب نباشند. این سری بازی های محبوب و بسیار پر طرفدار، معمولا داستانهای عمیق و احساسی ندارند و با توجه به سبک بازی، بازیبازان نمیتوانند در مسیر داستان، انتخاب های دلخواه خود را انجام دهند و مسیر داستان و روایت را تغییر دهند. با این حال، در بازی Grand Theft Auto 5 که شاید دارای پر پیچ و تاب ترین داستان در تاریخ مجموعه GTA باشد، یک تصمیم بسیار مهم و سخت در بازی پیش روی بازیبازان قرار میگیرد. در نقطه ای از داستان بازی Grand Theft Auto 5، شخصیت فرانکلین (Franklin) میتواند دوستان و همکارانش را به پلیس FIB (نام مستعار برای FBI در بازی) لو بدهد یا در سمت دیگر، می تواند به دوستان خود وفادار باقی مانده و به همراه آنها، بر خلاف FIB مبارزه کند. درست است که هیچکدام از دوستان فرانکلین، از جمله مایکل و ترور در بازی انسانهای شایستهای برای وفاداری نیستند اما در طول داستان آن قدر با آنها زمان سپری کردهاید و خاطرات خوبی را ثبت کردهاید که فروختن آنها به پلیس، خیلی سخت جلوه می کند. فرانکلین و مایکل در Grand Theft Auto 5 یک نوع رابطه پسر و فرزندی خاص داشتند و مایکل همیشه آرزو میکند که پسرش شبیه به فرانکلین شود، به همین دلایل، لو دادن این شخصیت به پلیس برای تبرئه کردن خود، یک تصمیم دردناک و ناراحت کننده محسوب میشود.
به قتل رساندن یک خلافکار – بازی Heavy Rain
مگر میشود به یاد داستان فوقالعاده و احساسی بازی Heavy Rain افتاد و تصمیمات و لحظات سخت و طاقت فرسای آن را ذکر نکرد؟ در بازی Heavy Rain شما در نقش یک پدر، باید پسر عزیز و دوست داشتنی خود را از دست یک قاتل مرموز و حرفهای نجات دهید. این قاتل که با شما ارتباط برقرار میکند، همواره چالش های مختلف و بی رحمی را بر سر راه شما میگذارد و بازیباز باید با مهارت و البته تصمیمات خود، آن ها را از پیش رو بردارد. در یکی از چالشهایی که قاتلِ اریگامی برای شخصیت اصلی تعیین میکند، بازیباز باید یک خلافکار و دلالِ مواد مخدر را به قتل برساند تا سلامت فرزند خودش تضمین شود. قطعا به قتل رساندن یک انسان کار راحتی نیست و هر کسی نمیتواند چنین کاری را انجام دهد اما زمانی که پای فرزند و پاره تن وسط باشد، کشتن یک انسان دیگر بهتر از کشته شدن فرزند محسوب میشود. اما قضیه به همین راحتی ها هم پیش نمیرود. در طول بازی، برای ما روایت میشود که این دلالِ مواد مخدر، یک خانواده به همراه یک دو بچه دارد و افراد خانواده، مخصوصا کودکان، روی او حساب میکنند و او را به شدت دوست دارند. این جا است که کار برای ما از همیشه سخت تر میشود و حالا کسی دلش نمیآید با کشتن یک انسان، حتی یک دلالِ مواد مخدر و خلافکار، یک خانواده را نابود کند و قلب همسر و دو فرزند را بشکند. تصمیم کشتن یا نکشتن این خلافکار در بازی Heavy Rain کاملا بر عهده بازیباز است و جالب این جا است که هر تصمیمی بگیرید، به نظر اشتباه و دردناک میرسد!
کشتن Lambert – بازی Splinter Cell: Double Agent
به نظر میرسد که شرکت یوبیسافت (Ubisoft) فعلا قصد عرضه کردن نسخه جدیدی از سری Splinter Cell را ندارد؛ بنابراین بیایید با هم خاطرات خوب خود را با نسخههای قدیمی این سری دوست داشتنی و محبوب زنده کنیم. بازی Splinter Cell: Double Agent از نسخههای به یادماندنی سری Splinter Cell بود که داستانی کلیشهای اما جذاب و هیجان انگیز داشت. همان طور که از نام بازی پیداست، در Splinter Cell: Double Agent بازیبازان در نقش سم فیشر (شخصیت اصلی سری)ی قرار میگیرند که باید به عنوان یک جاسوس دو طرفه، وارد یک گروه تروریستی شود و از آنها اطلاعات سری را به دست آورد. واقعیت این جا است که نویسندگان بازی میدانستند چگونه با استفاده از همین ستاپ و طرح کلی، موقعیت های هیجان انگیز و احساسی بسازند و جاسوس دو طرفه بودن را به بهترین شکل ممکن، تبدیل به اهرمی قدرتمند برای به چالش کشیدن بازیباز کنند. در یکی از فصل های بازی، سم فیشر در موقعیتی قرار میگیرد که باید دوست و همکار اسیر شده خود، لمبرت را بکشد. بازیباز میداند که کشتن و به قتل رساندن دوست خود بسیار دردناک است اما میتواند تحت پوشش مخفی خود باقی بماند. همچنین در طرف دیگر، می تواند جان دوست خود را نجات دهد اما دیگر چیزی به نام جاسوس و مامور مخفی و دو جانبه باقی نمیماند. این صحنه به یادماندنی قطعا از تصمیمات سخت و البته دردناکی است که یک گیمر در طول عمر خود با آن رو به رو شده است.
کشتنِ پسر – بازی Fallout 4
داستان بازی Fallout 4 به صورت کلی، پیرامون یک موضوع در حال گردش است؛ پیدا کردن پسرتان! شخصیت اصلی بازی (بازیباز) که در جریان حمله اتمی و برخورد بمب اتم به زمین، تمام خانواده اش را از دست میدهد، برای محافظت از جان خود وارد یک والت (Vault) میشود و چند ده سال دیگر به هوش میآید. بازیباز حالا با یک دنیای پسا آخرالزمانی و رادیو اکتیوی مواجه میشود که مردم کمی در آن زنده ماندهاند و خطر در سراسر آن تهدید کننده است. بازیباز در ابتدای بازی درمییابد که پسر کوچک او همچنان زنده است اما در این چندین سالی که از آن واقعه میگذرد، پسر به سن بالایی رسیده و پدر همچنان جوان است! شاید کمی گیج کننده باشد اما زمانی که در انتهای بازی، پسر خود را پیدا میکنید، با یک پیرمرد با تجربه طرف هستید که زندگی خود را وقف synth ها و یک سازمان شیطانی و مخوف کرده است. حال، Fallout 4 به شما میگوید که یا می توانید پسر خود را به قتل برسانید، یا با او همراه شوید و یا با پیوستن به گروهی دیگر، تمام سازمان را نابود کنید. قطعا زمانی که تمام داستان و بازی را به جست و جوی پسرمان مشغول بودهایم، از بین بردن و به قتل رساندن او واقعا سخت است و تصمیم دردناک و ناراحت کنندهای به شمار میآید.
سرنوشت Arcadia Bay – بازی Life is Strange
Life is Strange یک بازی ماجرایی یا یک درام تعاملی است که گویی استودیوی Dontnod آن را با قلبش ساخته است! این بازی داستانی به شدت دوست داشتنی، دراماتیک و شخصیتهایی به شدت قابل باور دارد که دوست داریم در هر قدم و هر اپیزود بازی با آنها همذات پنداری کنیم. شخصیت اصلی بازی Life is Strange، مکس کالفیلد است و داستان، حول او و قدرت بازگرداندن زمان توسط او میگردد. بهترین دوست مکس در این مسیر، کلویی پرایس نام دارد و شخصیت آرام مکس در کنار شخصیت شر و شلوغ کلویی، ترکیبی جادویی را به وجود آورده است. در انتهای بازی، مکس متوجه میشود که عامل اصلی نابود شدن شهر آنها (Arcadia Bay)، کلویی است و باید میان یک شهر و تمام انسانهای درون آن و بهترین دوست زندگی اش، یکی را انتخاب کند. قطعا تصمیم به نجات هر کدام از دو مورد، بسیار سخت است؛ از طرفی هیچکس دلش نمیخواهد یک شهر با تمام انسانهای درون آن، درون یک گرد باد بزرگ از بین برود و در طرف دیگر، مکس (به عبارتی بازیباز) نمیخواهد بهترین دوست خود را که در تمام طول داستان، خاطرات فراموش نشدنی و فوقالعادهای را به وجود آوردهاند، به دست فراموشی بسپارد. همان طور که در ابتدا گفته شد، Life is Strange با قلبِ سازندگان ساخته شده است.
تمام و کمال – بازی The Walking Dead
افراد استودیوی تعطیل شدهی تل تیل گیمز (Telltale Games) استاد ساختن و طراحی کردن صحنهها و فصل هایی هستند که انتخاب بین گزینهها برای بازیباز، به یک کابوس و یک کار طافت فرسا تبدیل شود. این استودیوی داستان سرا و قصه گو که متاسفانه در چند ماه گذشته به کار و فعالیت خود (حداقل فعلا) خاتمه داد، با ساخت بازی The Walking Dead در سال ۲۰۱۲، به بهترین شکل نشان داد که میتواند خیلی راحت بازیباز را در شرایط سخت و بحرانی قرار دهد و همین موضوع را به یکی از نقاط قوت روایت خود تبدیل نماید. در واقع در این قسمت از مقاله، یک صحنه یا سکانس خاص را از ۴ فصلی که از بازی The Walking Dead ساخته شده، انتخاب نکردیم بلکه به طور کلی به تمام فصول این بازی دوست داشتنی اشاره میکنیم. با این حال، تاکید اصلی ما روی فصل اول بازی است؛ جایی که لی و کلمنتاین، لحظات فوقالعاده به یادماندنی، احساسی و سخت را با یکدیگر سپری میکنند و ما به عنوان بازیباز، تنها باید جلوی اشک های خودمان را بگیریم. انتخابهای دردناک و ناراحت کننده در فصل های مختلف The Walking Dead، به خصوص فصل اول، کمر هر گیمری را خم میکند.
سرنوشت دوستان – بازی Far Cry 3
سری بازیهای Far Cry همیشه به دلیل آزادی عمل و دنیای بزرگ و سرگرم کنندهای که دارند، زبانزد هستند اما کمتر از طرح کلی داستان ها یا پایان بندی آنها چیزی میشنویم. با این حال، این موضوع همیشه حقیقت دارد که نسخههای مختلف Far Cry دارای پایان بندی های بحث برانگیز و عجیبی هستند که میتوانند واکنش های متفاوتی را در بازیبازان برانگیزند. به عنوان مثال، آخرین نسخه اصلی سری، یعنی Far Cry 5 پایانی عجیب داشت و نتوانست پاسخ سوال بازیبازان را تمام و کمال بدهد. با این حال، بهتر است به سراغ بهترین نسخه این سری (به عقیده بیشتر طرفداران)، یعنی Far Cry 3 برویم. در پایان بازی Far Cry 3، شخصیت اصلی پس از نجات دادن تمام دوستان و خانوادهاش از جزیره عجیب و سحر آمیز و تبدیل شدن به یک استاد مبارزه، این امکان را دارد که دوستان و خانواده خود را آزاد کرده و همراه با آن ها به خانه بازگردد یا این که به صدای جنون آمیز جزیره گوش کند و عزیزان خود را به قتل برساند و در جزیره به زندگی ادامه دهد. این تصمیم شاید به ظاهر ساده به نظر برسد و هر کسی دوست دارد تا هر چه سریع تر از یک جزیره خطرناک فرار کند اما شخصیت اصلی یا بازیباز در طول بازی آن قدر از این محیط جنگلی و سرسبز آموخته و تاثیر گرفته که حالا رها کردن آن برایش سخت است و نیمی از وجودش به او میگوید که زندگی واقعی او در این جزیره سحر آمیز و رهبری کردن افراد محلی نهفته است. البته بد نیست اشاره کنیم که در صورت انتخاب گزینه «کشتن دوستان»، شخصیت اصلی نیز پس از آن به قتل میرسد اما بازیباز در ابتدا این را نمیداند!
تبدیل شدن به هیولا – بازی inFamous 2
طرفداران و آشنایان با سری inFamous میدانند که در این سری هیچ تصمیمی میان خوب و بد وجود ندارد و اصطلاحا، هیچ چیز خاکستری نیست بلکه هر تصمیم و انتخابی در بازی به دو دسته سیاه و سفید تقسیم میشوند. در طول بازی به عنوان شخصیت اصلی، تصمیمهایی اتخاذ می کنید که میتوانند شما را در سطح شهر بدنام یا خوشنام کنند و همچنین پایان بندی های متفاوت و خاصی نیز برای هر کدام در نظر گرفته شده است. در بازی inFamous 2 اگر کارما یا طیف شخصیتی خود را به سمت بدنام بودن پیش ببرید، پایان دردناک و ناراحت کنندهای در انتظارتان است. با «بد» بودن در دنیای بازی inFamous 2 و گرفتن تصمیمات منفی، پایان بندی inFamous 2 به این شکل میشود که شخصیت اصلی، اصطلاحا به یک هیولا تبدیل میشود و با به وجود آوردن یک فاجعه در سطح شهر، افراد بسیاری را یک جا به قتل میرساند که شامل افراد عادی و دوستان او نیز میشوند. با مشاهده این پایان دردناک، با خود میگویید که چرا در طول بازی یک شخصیت مثبت و قهرمان نبودهاید و در آخر، از تبدیل شدن به هیولا و نابود کردن شهر، پشیمان میشوید.
همان طور که تصمیمات سخت و دردناک در زندگی واقعی وجود دارند، قطعا قرار گرفتن بر سر دوراهی های سخت و چالش برانگیز در بازیهای ویدیویی نیز روی انسانها فشار وارد میکند. با این حال، همین تصمیمها و دوراهی های چالش برانگیز داستانی هستند که روایت را جذاب تر، پیچیده تر و عمیق تر میسازند و بازیبازان را با یک اهرم نامرئی، تحت فشار قرار میدهند. همه ما در طول زندگی و در بازیهای ویدیویی، بر سر این دوراهی ها قرار گرفتهایم و شاید بیشتر مواقع، تصمیمات بد را بدون پیش بینی کردن عواقب آنها انتخاب کردهایم اما مهم این است که از تصمیمات اشتباه و غلطِ گذشته درس بگیریم و در ادامه، بیشتر فکر کنیم. بازیهای بی شمار دیگری وجود دارند که تصمیمات بد، دردناک و ناراحت کننده در آنها قرار گرفته است اما در این مطلب تنها به ۱۰ بازی مورد نظرمان پرداختیم و امیدواریم که لذت برده باشید و خاطراتتان مرور شده باشد.
نظر شما در مورد انتخابهای بد، دردناک و ناراحت کننده در بازیهای ویدیویی چیست؟
دیدگاهتان را بنویسید